جدول جو
جدول جو

معنی دل آسودگی - جستجوی لغت در جدول جو

دل آسودگی
(دِ دَ / دِ)
عدم اضطراب. اطمینان. (یادداشت مرحوم دهخدا). آرامش دل. و رجوع به دل آسوده شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دل آزردگی
تصویر دل آزردگی
دل آزرده بودن، رنجیدگی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ نُ / نِ / نَ دَ / دِ)
اظهار میل. (ناظم الاطباء) : ملک نوح مقدم او را مکرم داشت و دل نمودگیها فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 112). ابوعلی مدتها بود که... از شراب تجافی نموده چون به جناب مأمون رسید و دل نمودگی کرد و به دوستکانی در خدمت او بزانو درآمد بستد و بنوشید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ / دِ)
آسوده دل. خاطرجمع. غیرمضطرب. مطمئن. فارغ البال:
ملک را بود بر عدو دست چیر
چو لشکر دل آسوده باشند و سیر.
سعدی.
- دل آسوده شدن، خاطرجمع شدن. مطمئن شدن. آسوده دل شدن. فارغ البال شدن:
دل آسوده شد مرد نیک اعتقاد
که سرگشته ای را برآمد مراد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دل آزردگی
تصویر دل آزردگی
آزرده خاطر بودن رنجش، اضطراب بی آرامی 0، درد رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل آسوده
تصویر دل آسوده
خاطر جمع، آسوده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل نمودگی
تصویر دل نمودگی
((دِ. نِ دِ))
شفقت، مهربانی
فرهنگ فارسی معین
آزرده خاطری، تکدر، حزن، رنجیدگی، کدورت، ملالت، ناآرامی، ناراحتی
متضاد: شادکامی، شعف
فرهنگ واژه مترادف متضاد